گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل پانزدهم
فصل پانزدهم :دانشوران


I ـ محیط فکری

شکون، موهومپرستی، شکنجه، سانسور، و تسلط و نظارت کلیسا بر آموزش دانش را از پیشرفت بازداشته بود. این عوامل بازدارنده اکنون روبه ضعف می نهادند، ولی محیط فکری برای پیشرفت دانش بسی نامساعدتر از جامعه ای صنعتی بود که در آن رقابت افراد، گروهها، و ملتها در جهت یافتن راهها و اندیشه های نو ـ یافتن راههای نو به سوی آرمانهای کهن ـ مردم را به تلاش وامی دارد. بیشتر مردم قرن هجدهم در جهانی می زیستند که دگرگونی در آن بکندی شکل می گرفت و اندیشه های کهن و سنتی می توانستند به نیازمندیهای بشر پاسخ گوید. انسان عادی چون نمی توانست برای پدیده ها و رویدادهای تازه توضیحی طبیعی بیابد، آنها را به عوامل فوق طبیعی نسبت می داد و، بدین سان، خویشتن را از رنج تفکر می رهانید.
هزاران اندیشة موهوم، در کنار جنبش روشنگریی که همواره گسترش می یافت، پایدار مانده بودند. زنان بزرگزاده از وحشت نحوست به لرزه می افتادند، یا می پنداشتند که هرگاه زنی مستمند شمعی برافروخته را برای آتش زدن پلی بر رود سن شناور سازد، می تواند زندگی را به کودکی مغروق بازگرداند. پرنسس دوکونتی به آبه لورو وعده می داد که هرگاه حجرالفلاسفه1 کیمیای را برای او بیابد، اسباب و لوازم نفیس و فاخری به وی خواهد داد. ژولی دو لسپیناس، با آنکه سالها با دانشمند شکاکی چون د/ آلامبر زیسته بود، در روزهای خوشی و ناخوشی در ایمانش پایدار بود؛ طالعبینان با استفاده از نادانی مردم معاش خود را فراهم می ساختند. مثلا مادام دوپومپادور، آبه دوبرنی، و دوک دوشوازول در نهان از مادام بونتان می خواستند که، از روی خطوط و اشکال ته ماندة قهوه، آیندة آنان را پیشگویی کند. به گفتة مونتسکیو، شهر پاریس از شیادانی که وعده می دادند مردم را در این جهان کامیاب،

1. سنگ یا مادة خیالی که برای آن قدرت جادویی، در تبدیل فلزات پست به طلا، قایل بودند. ـ م.

و در جهان آینده جوان خواهند ساخت انباشته بود. کنت دوسن ـ ژرمن به لویی پانزدهم پیشنهاد می کرد که با ساختن طلا و الماس در نهان دارایی ورشکستة فرانسه را سروسامان بخشد. دوک دوریشلیو به یاری شیطان جادوگری می کرد. امیر سالخوردة آنها لت ـ دساو، که به سود پروس در جنگهای بسیاری شرکت جسته، و پیروز شده بود، به خدا اعتقاد نداشت، ولی هرگاه سه پیرزن را در راه خود به شکار می دید، آن را به فال بد می گرفت و به خانه بازمی گشت. هزاران تن از مردم، برای آنکه از گزند دیوان برهند، جادو و طلسم همراه داشتند و، برای رهایی از بیماری، از جادوگران یاری می جستند. مردم اشیای مقدس ونسخةجادوگران را معالج بسیاری از بیماریها می دانستند. آثار منتسب به مسیح و قدیسان در همه جا پیدا می شدند: قطعه ای از لباس مسیح در تریر بود، ردای وی در تورن ولان جا داشت، و یکی از میخهای صلیبش را در دیر سن ـ دنی نهاده بودند. یکی از موجبات محبوبیت مدعیان خاندان استوارت در انگلستان این بود که مردم عقیده داشتند هرگاه آنان بر بیماری دست نهند، بیمار از خنازیر شفا خواهد یافت؛ اما شاهانی که از هانوور آمده بودند، چون «غاصب» بودند، از فیض داشتن حق الاهی و این نیرو محروم بودند. بیشتر دهقانان یقین داشتند که صدای اجنه یا پریان را در بیشه ها شنیده اند. اعتقاد به ارواح کاهش می یافت، ولی دانشمند، بندیکتی دوم اوگوستن کالمه، دربارة روح تبهکارانی که شب هنگام از گور درمی آیند و خون مردم را می مکند تاریخچه ای نوشت؛ این کتاب با اجازة دانشگاه سوربون به چاپ رسید.
اعتقاد به جادوگری، که بدترین موهومات بود، در این قرن از سراسر اروپای غربی، جز در برخی از نواحی کوچک آن، رخت بربسته بود. در 1736، «‹عالمان الاهی انجمنهای متحد پرسبیتری›» اسکاتلند، در بیانیه ای، اعتقاد خویش را به جادوگری تأیید کردند. و در 1765، نامدارترین قانوندان انگلیسی، سرویلیام بلکستون، در تفسیرهای خویش نوشت: «نه تنها انکار وجود واقعی جادوگری و ساحری، بلکه انکار امکان آن نیز مخالفت آشکار با وحی خداست؛ ... سحر و جادو واقعیتی است که همة ملتهای جهان به درستی آن گواهی داده اند.» به رغم بلکستون و کتاب مقدس، قانونی که جادوگری را در انگلستان گناه سزاوار کیفر می شمرد در 1736 لغو شد. تاریخ به یاد ندارد که پس از 1718 در فرانسه، و پس از 1722 در اسکاتلند کسی را به گناه جادوگری اعدام کرده باشند؛ آخرین اروپایی را، به گناه جادوگری، در 1782 در سویس اعدام کردند. اندک اندک، افزایش ثروت و شهرها، گسترش آموزش، آزمایشهای دانشمندان، و سخنان دانشوران و فیلسوفان از نقش دیوان و ارواح در زندگی و اندیشة مردم کاستند، و داوران، با نادیده گرفتن تعصبات مردم، از رسیدگی به اتهامات جادوگران سر باز زدند. اروپا می رفت تا 000’100 زن، مرد، و کودکی را که فدای یکی از موهومات خود ساخته بود، از یاد ببرد.
در این میان، دولتها و کلیساهای کاتولیک و پروتستان، با زجر و آزار ناسازگاران،

می کوشیدند از پراکنده شدن اندیشه هایی که ممکن بود قدرت و معتقدات رسمی را متزلزل سازند جلوگیری کنند. کلیسای کاتولیک عقیده داشت که به دست فرزند خدا بنیانگذاری شده است؛ از این روی، امانتدار و یگانه مرجع صلاحیتدار برای تفسیر حقایق پروردگار است، و حق دارد هر بدعتگذاریی را سرکوب کند. کلیسای کاتولیک ادعا می کرد که کسی را در خارج از این کلیسا از لعنت ابدی گریزی نیست. آیا مسیح نگفته است که «هرکه ایمان آورده تعمید یابد نجات یابد، و اما هرکه ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد»؟ از همین روی، «چهارمین شورای جامع لاتران» در 1215 اعلام داشت: «تنها یک کلیسای جهانی برای ایمان داران وجود دارد که در خارج از آن رستگاری نیست.»1
لویی پانزدهم این تعلیم را با کتاب مقدس سازگار یافت و برای وحدت اندیشة فرانسویان سودمند شناخت. در 1732، عبادات پروتستانها را در فرانسه تحریم کردند و برای کسانی که این تحریم را نادیده می گرفتند کیفر شکنجه، پاروزنی در کشتیها، و یا مرگ تعیین شد. کاتولیکهای فرانسه، که سهلگیرتر و آزادیخواه تر از رهبران خود بودند، این کیفرهای وحشیانه را نکوهش کردند و در اجرای این فرمان چندان رواداری کردند که هوگنوهای فرانسه جرئت یافتند تا انجمن ملی خود را در 1744 در این کشور برپا کنند. ولی در سال 1767، سوربون، هیئت مدرسان الاهیات دانشگاه پاریس، این دعوی کهنه را بار دیگر تکرار کرد:«به شاه شمشیری دنیوی داده شده است که با آن عقایدی چون ماده گرایی، الحاد، و خداپرستی را، که بندهای اجتماعی را ازهم می گسلند و جنایت را دامن می زنند، براندازد و هر تعلیمی را که ایمان کاتولیکها را متزلزل می کند ریشه کن سازد.» این سیاست در اسپاینا و پرتغال با سختگیری بسیار عملی شد، ولی مجریان آن در ایتالیا با ملایمت رفتار کردند. در روسیه، کلیسای ارتدوکس نیز می کوشید که از تشتت اندیشة پیروانش جلوگیری کند.
بسیاری از دولتهای پروتستان چون دولتهای کاتولیک، آزردن ناسازگاران را ضروری دانسته اند. قانون در کشورهای دانمارک و سوئد آیین لوتر را بر مردم تحمیل می کرد؛ ولی پروتستانها (و حتی کاتولیکها)ی این دو کشور آزاری ندیدند و تنها دستشان از خدمات دولتی کوتاه شد. هر یک از کانتونهای سویس مختار بود که برای خود آیینی رسمی برگزیند و بر

1. پاپ پیوس نهم در بخشنامه ای، به تاریخ 10 اوت 1863، این عقیده را با بیان زیر، بار دیگر تأکید کرده است: «حکم کلیسای کاتولیک را همگان می دانند؛ یعنی، هیچکس نمی تواند خارج از کلیسای کاتولیک رستگار شود.» («دایرة المعارف کاتولیکی»، ج3، ص753). بد نیست بیفزاییم که الاهیات کاتولیک جدید بر این عقیده چندان پافشاری نمی کند. «آموزه ای که در عبارت ‹هیچکس نمی تواند ... › خلاصه شده، به معنی آن نیست که هیچکس، جز آنهایی که در تماس آشکار با کلیسا هستند، رستگار نمی شود. کلیسای کاتولیک همواره بر این عقیده بوده است که، برای کسب حقانیت، هیچ چیز جز محبت و انابت لازم نیست. هر آن کس که با انگیزة فیض اکنونی، این اعمال را تبیین کند، بلافاصله از عطیة فیض مقدس برخوردار خواهد شد و در زمرة فرزندان خدا به شمار خواهد آمد؛ چنانچه در این حال چشم از جهان فرو بندد، یقیناً به بهشت موعود خواهد رسید.» (همانجا، ص752).

مردم تحمیل کند. در آلمان، سنت تحمیل دین فرمانروا بر مردم اندک اندک به فراموشی سپرده شد. در ایالات متحدة هلند، سران کلیساهای پروتستان رواداری را مشوق بیدینی می شمردند. ولی مردم از رهبران دینی خویش پیروی نمی کردند. آزادی دینی نسبی هلند را پناهگاه اندیشه ها و نشریات مخالف اصیل آیینی ساخت. قانون انگلستان جدایی از کلیسای رسمی این کشور را منع نکرده بود. ولی ناسازگاران را در تنگنای سیاسی و اجتماعی گذارده بود. سمیوئل جانسن در 1763 اعلام داشت: «از اندیشة غلط، همین که پیدا شد، باید جلوگیری کرد. مقامات مدنی باید، در کیفر دادن کسانی که جرئت می کنند بر دین رسمی کشور بتازند، با کلیسا همکاری کنند.» دولت بریتانیا گاهی کتابهایی را که مضامین آنها مخالف اصول مسیحیت بود آتش می زد و نویسندگان آنها را با پیلوری کیفر می داد؛ وولستن را در 1730 جریمه کردند و به زندان افکندند؛ و پیترانت را در 1762 به پیلوری بستند؛ سپس، به گناه دشمنی با مسیحیت، وی را محکوم به یک سال کار اجباری کردند و به زندان افکندند. دولت انگلستان در اجرای قوانینی که علیه کاتولیکها وضع شده بود سختگیری نمی کرد. ولی در ایرلند، قوانین ضدکاتولیکی را به سختی اجرا می کردند، تا آنکه لرد چسترفیلد در 1745، در مقام نایب السلطنة ایرلند، از اجرای این قوانین سر باز زد؛ و در نیمة دوم قرن هجدهم، پاره ای از این قوانین سخت لغو گردید. در اروپای غربی، جز در جاهایی که پروتستانها و کاتولیکهای آنها در اقلیت بودند، روحانیان کاتولیک و پروتستان تا سال 1789 ناسازگاران را آزار می دادند اما هنگامی که افکار عمومی تازه ای شکل گرفت و شکاکیت دینی گسترش یافت، شکنجة مخالفان دین روبه زوال گذاشت. هنگامی که دولت به عنوان نگهبان وحدت و نظم، و با هدف جدایی دینی، جای کلیسا را گرفت، غریزة تعقیب و آزار از دین به سیاست انتقال یافت.
سانسور بیان و نشریات در کشورهای پروتستان ملایمتر از کشورهای کاتولیک بود؛ و این ملایمت در هلند و انگلستان بیش از جاهای دیگر به چشم می خورد. در بسیاری از کانتونهای سویس این سانسور با شدت به اجرا گذاشته می شد. سران شهر ژنو چند کتاب مخالف اصیل ـ آیینی را آتش زدند، ولی بندرت نویسندگان آنها را کیفر دادند. در آلمان، کثرت ایالاتی که هر یک دارای اعتقادنامة خاص خود بود سانسور نشریات را دشوار می ساخت، زیرا نویسندگان می توانستند از مرزها خارج شوند و از محیطی نامساعد به محیطی دوست و مساعد، یا دست کم بیتفاوت قدم گذارند. در پروس، فردریک کبیر سانسور نشریات را از میان برد، ولی جانشین او در 1786 آن را تجدید کرد. سانسور نشریات در دانمارک، جز مدتی کوتاه در زمان شتروئنزه، تا 1849 دوام یافت. سوئد چاپ نشریات مخالف دولت و آیین لوتری را منع کرده بود؛ در 1764، دانشگاه اوپسالا فهرست کتابهای ممنوع را منتشر ساخت؛ ولی آزادی کامل نشریات از 1766 در سوئد عملی گشت.
دولت فرانسه، پس از روزگار فرانسوای اول، با وضع قوانین متعدد سانسور نشریات را سخت تر کرد و در 1723 اعلام داشت: «ناشر، یا هرکس دیگری، در سراسر کشور مجاز نیست

قبل از اخذ پروانه ای که به «مهر بزرگ» ممهور خواهد بود، کتابی را چاپ یا تجدید چاپ کند.» در 1741، فرانسه 76 مأمور رسمی سانسور داشت. مأمور ادارة سانسور، قبل از آنکه برای کتابی «پروانة شاهی نشر» دهد، می بایست اطمینان یابد که کتاب متضمن مطلبی علیه دین، نظم عمومی، و اخلاق سالم نیست. حتی، پس از آنکه کتابی با پروانة رسمی به چاپ می رسید، سوربون یا پارلمان پاریس می توانستند آن را تحریم کنند. در نیمة اول قرن هجدهم، که دولت فرانسه سانسور نشریات را تنها اندکی آسان گرفت، هزاران کتاب بدون پروانه در این کشور به چاپ رسیدند. در موارد بسیار، بویژه هنگامی که مالزرب سرپرست ادارة سانسور بود (1750-1763)، دولت دوستانه به ناشران و نویسندگان اطمینان می داد که می توانند، بدون ترس از تعقیب، کتابهای خود را چاپ کنند. کتابی که بدون پروانة رسمی چاپ می شد ممکن بود به دست گماشتگان دولت سوزانده شود، ولی نویسندة آن آزاری نمی دید؛ و اگر به باستیل فرستاده می شد، مدتش غالباً کوتاه بود، و در آنجا با او به احترام رفتار می شد.
با سوءقصد دامین به جان لویی پانزدهم (5 ژانویة 1757)، این دورة آزادی نسبی به سر آمد. در آوریل همان سال، دولت فرانسه در فرمان شدیداللحنی برای «هر کسی که به نوشتن یا چاپ اثری به منظور حمله به دین، یا حمله به قدرت شاه، و یا برهم زدن نظم و آرامش کشور محکوم شود» کیفر مرگ تعیین کرد. در 1764، فرمان دیگری چاپ هر مطلبی را دربارة دارایی کشور ممنوع نمود. کتابها، جزوه ها، و حتی پیشگفتارهای نمایشنامه ها را بسختی تفتیش می کردند. دولت کسانی را که دوشیزة اورلئان یا فرهنگ فلسفی ولتر را خریدوفروش می کردند به کیفرهایی، از پیلوری و تازیانه گرفته تا 9 سال پاروزنی اجباری در کشتیها، محکوم می کرد. در 1762 د/ آلامبر به ولتر نوشت: «آیا می دانی که کار دستگاه تفتیش افکار ] در فرانسه[ به کجا رسیده است؟ مفتشان اندیشه ... واژه هایی چون «خرافات، آزادی دین، و زجر و آزاردینی» را از همة کتابها حذف می کنند.» کینه و دشمنی دین و فلسفه فزونی یافت؛ پیکاری که با موهومپرستی درگیر شده بود به پیکار با مسیحیت کشید. یکی از موجبات بروز انقلاب در فرانسه، نه در انگلستان قرن هجدهم، شدت سانسور دولتی و کلیسایی بود، که در فرانسه نسبت به انگلستان شدت بیشتری داشت؛ و اندیشة اسیر تنها با از هم گسستن زنجیرهای خود می توانست گسترش یابد.
«فیلسوفان» (یعنی آن فیلسوفان فرانسویی که برای پیکار با مسیحیت همدست شده بودند) به سانسور اعتراض می کردند و این تفتیش را سبب اختناق افکار می دانستند. ولی خود آنان گاهی برای جلوگیری از نشر افکار مخالفان از ادارة سانسور یاری می جستند. د/ آلامبر از مالزرب خواسته بود که از انتشار نشریة ل/ آنه لیتررفررون، که مخالف «فیلسوفان» بود، جلوگیری کند؛ مالزرب، با آنکه هواخواه «فیلسوفان» بود، از توقیف این نشریه سر باز زده بود. ولتر از ملکه درخواست کرده بود که اجرای نمایشنامة پارودیکی که براساس سمیرامیس وی نوشته

شده بود جلوگیری کند؛ ملکه این خواهش را نپذیرفت، ولی مادام دوپومپادور درخواست وی را به جا آورد.
فیلسوفان برای رهایی از دست سانسور راههایی گوناگون یافته بودند. آنان دستنویسهای خود را برای چاپ به آمستردام، لاهه، و یا ژنو می فرستادند؛ این کتابها را پس از چاپ، برای فروش به فرانسه می آوردند. روزی نبود که بار کتابهای ممنوع به بوردو، یا دیگر بندرها و شهرهای مرزی فرانسه، نرسد. این کتابها را دستفروشان با نامهای ساختگی کوچه به کوچه و خانه به خانه می بردند و به مردم عرضه می داشتند. برخی از اشراف فرانسه، که از حکومت مطلقه و متمرکز دلخوش نبودند، برای فروش این کتابها در سرزمینهای خویش تسهیلاتی فراهم می ساختند. نامه های ولتر، که پیکار فیلسوفان را وحدت می بخشیدند، به آسانی به فرانسه می رسیدند؛ زیرا دوست وی، دامیلاویل، که چندی در وزارت دارایی کار می کرد، بااستفاده از مهر مأمور کل ادارة سانسور نامه ها و بسته های ولتر و دوستان وی را آزاد می ساخت. برخی از سران دولت، و حتی روحانیان، کتابهایی را که دولت یا کلیسا تحریم کرده بودند با لذت می خواندند. نویسندگان فرانسوی، که کتابهایشان در خارج به چاپ می رسیدند، بندرت نام خود را بر روی کتاب چاپ می کردند؛ و هرگاه که آنان را به نوشتن کتاب متهم می نمودند، با وجدان آسوده به دروغ، که قانون جنگ آن را روا داشته بود، متوسل می شدند. ولتر نه تنها منکر نگارش برخی از کتابهای خود شد، بلکه گاه آنها را به نام مردگان به چاپ رساند. و گاهی نیز، برای گمراه ساختن مخالفان، انتقادهایی بر کتابهای خود می نوشت و از آنها بد می گفت. این مصلحت اندیشی، که شیوه های ساختمان، اشکال، ترفندها و روشهای بیان را نیز دربرمی گرفت به دقت و لطافت زبان فرانسوی کمک کرد؛ معانی دوپهلو، گفتگوها، تمثیلات، داستانها، طنزها، سخنان بیپرده، اغراقگوییها، و رویهمرفته ظرایف زیبا و نغزی پدید آمدند که ادبیات جهان مانند آن را به خود ندیده است. آبه گالیانی شیوایی را هنر کسانی می دانست که می توانند منظور خود را بیان کنند و به باستیل نروند.
پس از ادارة سانسور، تسلط روحانیان بر آموزش نیرومندترین عاملی بود که آزادی اندیشه را از مردم می گرفت. در فرانسه، آموزشگاههای محلی به دست بخشهای کلیسایی اداره می شدند و یا تحت نظارت آنان می گشتند؛ آموزشگاههای متوسطه را یسوعیان، اوراتوریان، و یا «برادران مسیحی» اداره می کردند. همة مردم اروپا خدمات یسوعیان را در زمینة تدریس زبانها و ادبیات کلاسیک می ستودند، ولی تلاش آنان در زمینة تدریس علوم چندان سودمند نبود. بسیاری از «فیلسوفان» در مدارس یسوعی تحصیل کرده، و هوشمندی خود را به آنها مدیون بودند. دانشگاه پاریس به دست کشیشانی می گشت که محافظه کارتر از یسوعیان بودند. دانشگاه اورلئان که دانشکدة حقوق معروفی داشت، و دانشگاه مونپلیه، که دانشکدة پزشکی آن شهرت یافته بود، تااندازه ای از نفوذ کلیسا و روحانیان برکنار مانده بودند. فراموش نباید کرد که مونتسکیو،

ولتر، دیدرو، موپرتویی، الوسیوس، و بوفون به دانشگاه نرفته بودند. اندیشة فرانسوی، که می کوشید از اسارت دین رهایی یابد، به جای دانشگاه در آکادمیها و سالونها پرورش می یافت.
آگاهترین و پیشروترین آکادمیهای این عصر در برلین (1701)، اوپسالا (1710)، سن ـ پطرزبورگ (1724)، و کپنهاگ (1743) تأسیس شده بودند. در 1739 لینه و پنج دانشور دیگر سوئدی «انجمن پژوهندگان» را بنیان نهادند. این انجمن در 1741 «آکادمی شاهی علوم سوئد»، «و بعدها» «آکادمی شاهی سوئد» خوانده شد. در فرانسه، در مراکزی چون اورلئان، بوردو، تولوز، اوسر، مس، بزانسون، دیژون، لیون، کان، روان، مونتوبان، آنژه، نانسی، و اکس ـ آن ـ پرووانس آکادمیهای محلی و ولایتی تأسیس شده بودند. آکادمیها از الحاد و بدعتگذاری پرهیز می کردند، اما از تحقیقات، آزمایشها، و بحثهای علمی تشویق به عمل می آوردند و به آنها دامن می زدند، جایزه هایی که «آکادمی دیژون» در 1749 و 1754 تعیین کرد روسو را از پیشروان انقلاب فرانسه ساخت. انتخاب دوکلو (1746) و د/ آلامبر (1754) به عضویت «آکادمی فرانسه» این آکادمی را از خواب جزم اندیشی دینی بیدار ساخت و، با رسیدن دوکلو به مقام حساس «منشی دایمی» (1775)، این مرکز فرهنگی به دست «فیلسوفان» افتاد.
نشریات آگاه و پیشرفته نیز به بیداری اندیشه یاری می کردند. یکی از پیشروترین نشریات فرانسه یادداشتهایی پیرامون تاریخ علوم و هنرهای زیبا بود، که از 1701 تا 1762 به دست یسوعیان اداره، و به نام چاپخانه اش در تروو، نزدیک لیون، ژورنال دوتروو خوانده می شد؛ این نشریه از همة نشریات دینی فرانسه محققانه تر و پیشروتر بود. تنها در پاریس، هفتادوسه نشریه انتشار می یافتند که بزرگترین آنها مرکوردوفرانس و ژورنال د ساوان بودند. دو تن از بانفوذترین و سرسخت ترین دشمنان ولتر نشریات بانفوذی انتشار می دادند: د فونتن نشریة نوول لیترر را تأسیس کرد (1721)، و فررون ل/ آنه لیترر را (1754-1774). در آلمان نیز، نشریة بریفه دی نویسته لیتراتور بترفند انتشار می یافت که لسینگ و موزس مندلسون از جملة نویسندگان متعدد آن بودند. در ایتالیا، جورناله دی لتراتی د/ ایتالیا گفتارهای علمی، ادبی، و هنری انتشار می داد، و نشریة کافه نشریة عقیدتی به سبک سپکتتر انگلستان بود. در سوئد اولف فون د الین نشریه سونسکاآرگوس را منادی جنبش روشنگری ساخت. چون این نشریات به زبانهای محلی انتشار می یافتند و از نفوذ کلیسا برکنار بودند، به بیداری اندیشة قرن هجدهم یاری کردند.
مشخصة قرن هجدهم، چون روزگار خودمان، دلبستگی فراوان به دانش بود دقیقاً همان شور روشنفکرانه ای که قرون وسطی آن را به نام گناه غرور ابلهانه ناروا می دانست. نویسندگان این عصر نیز، برای اینکه دانش در دسترس افراد بیشتری قرار گیرد و فهم پذیرتر گردد، با شور و شوق به این نیاز پاسخ می گفتند. شمار «کلیات» بالا رفت؛ کتابهایی چون ریاضیات به زبان ساده، برگزیدة آثاربل، چکیدة اندیشه های مونتنی، و چکیدة اندیشه های فونتنل می کوشیدند

علوم، ادبیات، و فلسفه را «برای همة جهانیان قابل فهم سازند». استادان بیش از پیش به زبانهای بومی تدریس می کردند و مردمی را که با زبان لاتینی آشنایی نداشتند تعلیم می دادند. کتابخانه ها و موزه ها فزونی می یافتند و گنجینه های خودرا در دسترس دانشپژوهان می نهادند. در 1753، سر هانس سلون 000’50 کتاب، چند هزار نسخة خطی، تعداد زیادی از تابلوها، سکه ها، و آثار عتیقة خود را به ملت انگلستان بخشید؛ پارلمنت انگلستان به پاس آن 000’20 پوند به بازماندگان او داد. کتابها و اشیایی که سلون بخشیده بود هستة اصلی «موزة بریتانیایی» شدند. کتابهای مجموعه های هارلی1 و کاتن2، و انبوه کتابهای شاهان انگلستان، را نیز به این موزه دادند؛ و در 1759، درهای این موزة بزرگ به روی مردم گشوده شدند. در 1928، در قفسه های این موزه، که نزدیک به 85 کیلومتر طول داشتند، 000’200’3 کتاب چاپی و 000’56 نسخة خطی گرد آمده بودند.
سرانجام دایرة المعارفها برای گردآوری، تنظیم، و انتقال گنجینه های دانش، جهت همة کسانی که می توانستند بخوانند و بیندیشند، شکل گرفتند. در قرون وسطی، کسانی چون ایسیدوروس، اسقف سویل (حد 600-636)، و ونسان، اهل بووه (حد 1190- حد1264)، دایرة المعارفهایی نوشته بودند. در قرن هجدهم نیز دایرة المعارف (1630) یوهان هاینریش آلشتد و فرهنگ بزرگ تاریخی (1674) لویی مورری انتشار یافت. فرهنگ تاریخی و انتقادی (1697) بل به جای دایرة المعارف کتابی متضمن قضایای تکاندهنده و فرضیه های علمی کنجکاوی برانگیز بود؛ با اینهمه، قبل از انتشار دایرة المعارف دیدرو، از هر اثر مشابه در اندیشة اروپاییان تحصیلکرده اثر بخشید. افرایم چیمبرز در 1728 در لندن دایرة المعارف ، یا فرهنگ جهانی هنرها و علوم را در دو جلد منتشر کرد؛ این کتاب، با آنکه شامل زندگینامه و مطالب تاریخی و جغرافیایی نبود، با ارجاعات بسیار به مطالب دیگر، راهنمای دایرة المعارف (پس از 1751) تاریخی دیدرو و د/ آلامبر شد. و در 1771، نخستین چاپ دایرة المعارف بریتانیک، یا فرهنگ هنرها و علوم، «به همت انجمنی از آقایان در اسکاتلند، که در ادنبورگ چاپ شده است»، در سه جلد در بریتانیا انتشار یافت. چاپ دوم این دایرة المعارف (1778)، که شامل گفتارهای تاریخی و زندگینامه ها بود، به ده جلد افزایش یافت. در دویست سال گذشته، دایرة المعارف بریتانیک، با هر چاپ تازه ای، بسط و گسترش بیشتری یافته است. چه بسیار از ما که روزی ده بار این خرمن دانش را کاویده ایم و از خزانة آن استفاده ها برده ایم.

1. مجموعه نسخه های خطی و اسناد متعلق به رابرت هارلی، اولین ارل آو آکسفرد (1724) و پسرش: ادوارد هارلی دومین ارل آو آکسفرد، که در 1754 توسط دولت انگلستان خریداری شدند و هستة کتابخانة «موزة بریتانیایی» را تشکیل دادند. ـ م.
2. مجموعة متعلق به سر رابرت بروس کاتن و پسرش، سرتاس که توسط سرجان کاتن به ملت انگلستان اهدا شد (1700). ـ م.

در 1789، طبقات متوسط اروپای غربی به اندازة اشراف و روحانیان آگاه و دانشمند بودند. صنعت چاپ راه خود را گشوده بود. رویهمرفته، صنعت چاپ یک انقلاب اساسی بود.